بخش هایی از نامه اشرف رجوی به همسرش مسعود درباره موج اعدامها در سال ۱۳۶۰

بخش هایی از نامه اشرف رجوی: (با) تمام بچه‌هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نور چشمانم، همانهایی که قهرمانانه شهید می‌شوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه می‌شوم، با آنها فریاد می‌زنم و با آنها می‌میرم و زنده می‌شوم.

نمی‌دانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فراگرفته چه کار کنم، باور نمی‌کنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط ساده‌تر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها می‌رسد باور کن با یاد شهدا بخواب می‌روم و با یاد شهدا چشم باز می‌کنم و بیاد انتقام زنده‌ام. اشک مجالم نمی‌دهد اگر بدخط و ناخواناست ببخش. نمی‌دونی مثل این‌که دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره، دلم می‌خواد پر بزنم و برم، برم پیش بچه‌ها، پیش همان خواهرها که شب‌ها جای خـوابیدن نداشتـن و حالا راحت تـوی قبـر آرمیده‌انـد. آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگهداشت. جهان خبردار نشد که بر ملت ما در این چند ماه چه گذشت. فکر نمی‌کنم در فرهنگ ملتها کلمه‌ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در این‌جا می‌گذره نشون بده، مثل این‌که فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه، بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت، شقاوت… در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند که این‌جا جریان دارد. یاد خاطراتی می‌افتم که جایی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی می‌کردیم، [توضیح: منظور زندان است] موقع ورزش، همیشه به بالاترین آجر حیاط نگاه می‌کردم و نگاهم می‌لغزید و می‌آمد پایین، گاهی اوقات پرنده‌ای هم آنجا بود که اکثراً حواسم را توی ورزش پرت می‌کرد، طناب رخت‌ها، شیر آب و خلاصه بچه‌ها، چقدر با همه‌ی آنها احساس یگانگی می‌کردم و در عین‌حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیرآب و با طناب رختها و با بچه‌ها احساس نزدیکی می‌کردم، این‌که همه‌ی آنها در نهایت، همراه و مددکار هم و به همـراه من و همه‌ی انسان‌هـا، همه‌ی سنگ‌هـا و همه‌ی کـوهها و همه‌ی کبوترها و همه‌ی… و همه‌ی هستی به پیش می‌روند… توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ [توضیح: روپوش کت مانندی که به زندانیان سیاسی زمان شاه می پوشاندند] می‌انداختند که ببرند بازجویی، با موزائیک‌ها زیر پام احساس یگانگی می‌کردم و می‌خندیدم و این سیل خـروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگ‌ریزه‌ها که می‌خواهند جلوی حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده‌داره با چی دارند می‌جنگند با خدا!

خروج از نسخه موبایل