حماسه مادران در زندان دژخیم

مجاهد شهيد معصومه شادماني (مادر كبيري)

نه!… اين سلسله را پاياني نيست. مادر كبيري (معصومه شادماني)، بار دوم بود كه گذارش به اوين مي افتاد.

سالها در زندانهاي شاه به سر برده و پس از تحمل بدترين و سخت ترين شكنجه ها سرفراز و پيروز بيرون آمده بود. اينبار در زندانهاي خميني آنقدر به او كابل زده بودند كه گوشت پاهايش تا زانو ريخته بود. عاقبت نيز بدون آنكه مداوايش كنند او را به جوخه تيرباران سپردند.

مجاهد شهيد ملكتاج حكيمي (مادر شريفيان)

مادر ملكتاج حكيمي 50ساله، 6ماه قبل از دستگيري، فرزند مجاهدش، حسين شريفيان، تيرباران شده بود. وقتي مادر را دستگير مي كنند، جلادي مي گويد اگر حرف نزند «چشمهايش را از كف پاهايش درخواهد آورد». مادر در زيرشكنجه نه تنها چشمان كه علاوه بر آن، قدرت شنوايي خود را هم از دست مي دهد. مادر گفته بود: «در زير شكنجه خوشحال بودم كه كر شده ام و ديگر صداي “بگو! بگو” را نمي شنوم». گوشت كف پاهايش مي ريزد، اما همچنان مقاومت مي كند و جلادان رذل بعد از تجاوز به مادر، او را به تيرك تيرباران مي بندند. آخرين پيام مادر اين بود: «من يك ميليشياي پير و فرتوتم. قلبم پر از كينه است. مسلسل به دست ندارم. اما دستانم را مسلسل خواهم كرد».

مجاهد شهيد صغري داوودي(مادر شايسته)

 در مشهد مادر شايسته را در ملأ عام حلق آويز مي كنند. وي در آخرين لحظات خطاب به پاسداران مي گويد: «اگر مسلسلي در دست داشتم، همينجا شما را به رگبار مي بستم».بهنگام اعدام اول پسرجوان 17ساله او را دار زدند وبعد مادر را …پيش ازآن دختر بيست وسه ساله اش فاطمه شايسته را تيرباران كرده ولباسهاي خونين تيرباران شده اش را به سلولش وجلوي مادر پرتاب كرده بودند ومادر با شجاعت وجسارت تمام خميني را علني نفرين ولعنت كرده بود…

مجاهد شهيد سكينه محمدي اردهالي (مادر ذاكري)

مادر ذاكري، 60 ساله، آنگاه كه بر تيرك تيرباران بسته مي شود، به دژخيمان مي گويد: «چشمهايم را نبنديد، مي خواهم در صفير گلوله هاي شما حقانيت مجاهدين را ببينم».

خروج از نسخه موبایل