خاطرات تکاندهنده کبری جوکار از شرایط زندانهای ایران در دهه ۶۰

خاطرات تکاندهنده کبری جوکار از شرایط زندانهای ایران در دهه ۶۰

سخنرانی زندانی از بندرسته، خواهر مجاهد کبری جوکار در کنفرانس دادخواهی قتل‌عام ۶۷ در اشرف ۳

۲۴ تیر ۱۳۹۸– ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۹

من کبری جوکار هستم و ۶ سال را در زندانهای رژیم ملایان سپری کردم.

ساعت ۳ نیمه شب ۱۸ آبان سال ۶۰ بود که پاسداران به خانه ما حمله کردند و مرا که باردار بودم با ضرب و شتم در حالی که سر و صورتم را پوشانده بودند به زندان اوین بردند. پیرمرد همسایه فریاد می زد: «مگر نمی بینید که او باردار است؟ او را کجا می برید؟»

در اوین به اتاقهای شکنجه منتقل شدم.

پس از به هوش آمدن مرا به زیرزمین بند ۲۰۹ منتقل کردند. در آنجا دیدم ۴ پاسدار شکنجه گر که نقاب داشتند در حال کابل زدن به همسرم هستند. البته مرا در مقابل همسرم شکنجه می کردند تا با استفاده از عواطف، ما را به تسلیم بکشانند. اما زهی خیال باطل!!

چند روز بعد، همسرم را به همراه ۷۵ نفر دیگر به جوخه های تیرباران سپردند. پاسدار شکنجه گر به من گفت: «او را اعدام کردیم تا هرگز فرزندش را نبیند».

شهادت زنان باردار مجاهد خلق هنگام وضع حمل در زندان

در روز ۲۰ بهمن سال ۱۳۶۰، وضعیت من بسیار بحرانی شده بود و باید برای زایمان به بیمارستان منتقل می شدم.

اینجا لازم است توضیح بدهم عده ای از خواهرانم که باردار بودند به علت عدم انتقال به موقع به بیمارستان خودشان و طفل به دنیا نیامده اش به شهادت رسیدند، از جمله یکی از هم بندی هایم به نام پروانه که باید برای وضع حمل به بیمارستان منتقل می شد اما پاسداران او را نبردند و او به همراه فرزند به دنیا نیامده اش شهید شدند.

تا جایی که می دانم رژیم بیش از ۵۰ زن باردار مجاهد خلق را تیرباران کرده است.

از جمله آنها که از نزدیک می شناختم معصومه عضدانلو، خواهر خانم رجوی می باشد. معصومه را در حالی که باردار بود، یک شب زخمی و مجروح به بند آوردند و صبح برای اعدام بردند.

سیما احمدی، همراه با فرزند به دنیا نیامده اش تیرباران شد.

زهرا بیژن یار که ابتدا فرزندش در شکم مادر شهید شد و بعد خودش را تیرباران کردند.

در روز ۲۰ بهمن ۱۳۶۰ مرا به بیمارستان بردند. اما پس از تولد فرزندم، به رغم وخامت حالم و مخالفت پزشک مرا به زندان بازگرداندند.

وقتی به بند برگشتم، خواهران شهیدم مریم پروین و نادیا کاویانی در حالی که خودشان به شدت شکنجه شده بودند و پاها و انگشتان شان سیاه و قطع شده بود از من پرستاری می کردند.

نوزادان در زندان بدون سهمیه غذا، شیر و آب گرم

در زندان به نوزادان شیر و غذا نمی دادند. هم بندی هایم روزانه سهمیه قندشان را که تنها دو حبه بود به من می دادند تا بتوانم به این صورت نوزادم را تأمین کنم. در آنجا هیچ خبری از دکتر و دارو نبود. یک بار که فرزندم به سختی مریض شد و تا دم مرگ رفت از روی ناچاری پزشک زندان را جهت ویزیت نوزاد آوردند.

در بندی که گنجایش ۷۰نفر را هم نداشت، بیش از ۷۵۰ زندانی را روی هم انباشته بودند هیچ آب گرمی نبود. فقط هر۱۰روز یک بار به مدت ۱۵ دقیقه آب گرم می شد. نزدیک به ۵۰ کودک در این بند بودند که ما باید در همین زمان بندی آنها را حمام می کردیم. این کار با یک برنامه ریزی دقیق و کار جمعی که مادران انجام می دادند ممکن بود.

کودکان یتیم

پدر و مادر اغلب این کودکان اعدام شده بودند. یکبار در سلول باز شد و یک زندانبان یک نوزاد ۳-۴ ماهه را داخل سلول پرتاب کرد. از فشردگی جمعیت جایی روی زمین خالی نبود. مادر این نوزاد شهید شده بود و او از شدت گرسنگی در حال مرگ بود. من به همراه نوزاد خودم نزدیک به یک سال به او رسیدگی کردم.

بازجویی از کودکان

از کودکان هم بازجویی می کردند.

در بند ۲۴۶، یک بار دختر ۶ساله خواهری به نام شایسته را به اتاق تاریکی برده و به صندلی طناب پیچ کرده بودند. این کودک پس از بازگشت وحشت زده به مادرش گفت: مرا به صندلی بستند وگفتند یا اسم دوستان مادرت را می گویی یا اینکه در اینجا می مانی تا بمیری.

قتل عام سال ۶۷

سالهای زندان اینگونه سپری شد. ما زیر فشار و حملات مستمر پاسداران بودیم. نهایتاً در سال ۱۳۶۴ ما را که تعدادمان ۱۵۰ تن بود به زندانهای شهرستانها منتقل کردند.

من در سال ۱۳۶۶ به علت بیماریهای زیاد موفق شدم از زندان بیرون بیایم و همزمان به کمک هواداران سازمان از کشور خارج شوم. اما یک سال بعد، همه آن خواهران عزیزم که باهم در یک سلول بودیم در قتل عام سال ۶۷  اعدام شدند.

از جمله اشرف احمدی و شهلا شهدوست که فرزندان شان در زندان به دنیا آمده بودند.

منیره رجوی که دو دختر کوچک داشت. شهلا کوهستان که فرزندش در زندان نزد خودش بود.

دکتر شورانگیز کریمیان، دکتر زهرا شب زنده دار، دکتر حوریه بهشتی تبار، مریم گلزاده غفوری، زهره عین الیقین، اعظم طاقدره، مریم تواناییان فرد، قدسیه هواکشیان، مهری عطایی و خواهرش سهیلا که یک چشمش از شدت شکنجه کور شده بود. هما راد منش، آفاق دکنما و هزاران هزار که از نام مقدس مجاهد خلق دفاع کردند.

و اما حرف آخر و مهمترین آن، اینکه ریشه های امید بی پایان ما در تمامی لحظات نفس گیر شکنجه و زندان، ایمان به برادر مسعود و خواهر مریم و آرمان آزادی آنها بود که بجنگیم تا پیروزی.

خروج از نسخه موبایل