آنها که مریم آغر را از نزدیک می شناسند، صریح و ساده، شجاع و مهربان، و البته، بامروت و پرنشاط توصیفش می کنند.
در امداد پزشکی مجاهدین، سالهاست که با مهربانی و صبر و صفایی بی مانند، مبارزه اش را وقف رسیدگی به همرزمانش کرده است و با جدیتی بی نظیر و حساسیتی بالا و انسانیتی خارق العاده، مشغول امر خطیر رسیدگی به بیماران است.
مریم آغر متولد سال ۱۳۳۸ در مسجدسلیمان است، با سه خواهر و دو برادر.
او سال ۱۳۵۸ از طریق یکی از برادرانش با مجاهدین خلق آشنا می شود. آن زمان فعالیت سیاسی، امری رایج در میان قشر جوان جامعه ایران بود. از این رو، او به سرعت جذب مجاهدین شده و به فعالیت با آنها می پردازد.
به دنبال بالا رفتن سرکوب و شکنجه و کشتار توسط رژیم خمینی، مریم که در معرض شناسایی و دستگیری قرار داشت، تصمیم به خروج از کشور می گیرد و در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ ایران را به مقصد کانادا ترک می کند.
کانادا، دنیایی دیگر، سرزمینی دیگر و سرنوشتی دیگر را در مقابل او قرار می دهد.
سرزمینی که او می توانست در آن بهترین، آسان ترین و مرفه ترین زندگی را برای خود بسازد؛ اما مریم آن کس نبود که با آرامش و سکون، سرسازش داشته باشد.
از این رو کمی بعد از ورود به کانادا، فعالیتش را با انجمن هواداران مجاهدین آغاز کرد.
از او به عنوان یکی از هواداران سخت کوش مجاهدین طی این مدت یاد می شود.
زنی که خیابانها و شهرهای کانادا و سپس آمریکا را برای رساندن صدای آزادیخواهی مقاومتی که در ایران در جریان است، زیرپا می گذارد و از هیچ تلاشی برای رساندن پیام زندانیان شکنجه شده و شهدایی که می شناسد یا در کتاب قطور شهدای مقاومت، اسامی و شرح زندگی شان را خوانده فروگذار نمی کند.
سال ۱۳۷۲ برای مریم، سال انتخاب برای مبارزه حرفه ای و تمام عیار و پیوستن به صفوف مقاومت در اشرف است؛ جایی که کانون ایستادگی و سمبل مقاومت ایران محسوب می شود.
مبارزه تمام عیار و حرفه ای با همه سختی هایش، میدانی بوده که در آن مریم با انتخاب های بزرگ و قلبی پرامید به پیش تاخته است.
پس از مدتی، او به خدمت در بخش امدادپزشکی اشرف مشغول می شود.
سالیانی که به گفته بیماران، او از دلسوزترین، مایه گذارترین و صمیمی ترین نزدیکان شان بوده است.
مریم آغر، خود در این باره می گوید: براي من به عنوان يك پرستار، زيباترين و بهترين لحظات، آن صحنه هایی بوده كه بیمارانم که همان خواهران همرزمم بودند را بعد از گذراندن شرايط سخت بيماري در حال بهبود و بازیافتن سلامتی شان دیده ام.
اما لحظات سخت بسیاری هم در ایفای این مسئولیت سنگینی که بر عهده داشته ام تجربه کرده ام.
از آن جمله، دیدن جراحت های خواهرانم به خصوص در دوران پایداری ۱۴ساله در اشرف در مقابل حملات وحشیانه مزدوران اعزامی خامنه ای در عراق بوده است.
به عنوان نمونه، یکی از سخت ترین و شوک آورترین لحظات برایم در ۱۹فروردین ۱۳۹۰، دیدن انبوه خواهران مجروحم بود که بر اثر اصابت تیر و پرتاب نارنجک به طرف شان به شدت مجروح شده و یا اعضایی از بدنشان متلاشی شده بود. یکی از آنها الهام بود که او را از کانادا و از وقتی خیلی کوچک بود می شناختم. از همان دوران که قبل از آمدنم به اشرف میزکتاب و اکسیون برقرار می کردیم و به مانند دخترم دوستش داشتم.
همچنین خواهران دیگرم را به خاطر می آورم؛ آسیه، فاطمه، نسترن و فائزه که بر اثر شلیک مستقیم شهید شده یا مانند صبا با چهره هایی معصوم و جراحتی عمیق، درد می کشیدند و مقاومت می کردند…
حقیقت این است که یک پرستار در حین انجام وظیفه، هیچگاه درد درونش را در چهره بازتاب نمی کند؛ به خصوص اگر شما در صحنه مبارزه ای سرسخت و شرایطی چون محاصره ضدانسانی اشرف باشید که حتی دارو یا مسکن کافی برای تسکین درد بیماران در اختیارتان نباشد.
در چنین صحنه هایی تنها باید با پس زدن دردها و رنج ها از چهره، روحیه رزمندگی را به اطرافیان که شاهد هستند، ترویج کرد.
آن روز و روزهای بعد از آن، من با تکیه به سایر پرسنل درمانگاه اشرف، همین راه و رسم را پیشه کردم و همین هم بود که رمز پیروزی ما با دستان خالی حتی در درمانگاه در مقابل دشمنی تا دندان مسلح بود.
بگذارید حالا که صحبت به اینجا رسید، به همکاران دلسوز و عزیزم در سراسر ایران، پرستاران فداکار و زحمتکشی که می دانم این روزها برای معالجه بیماران کرونایی از شیره جانشان مایه می گذارند و بدون هیچگونه پشتوانه مالی و یا لجستیکی با تکیه به وطن پرستی و انساندوستی شان به نجات جان بیماران می پردازند درود بفرستم.
بگویم که مرا همچون سایر خواهران و برادرانم در اشرف و یا کانون های شورشی در جای جای وطن همراه و همدرد خودشان بدانند؛ و مطمئن باشند که همچنان که به درستی لقب گرفته اند، «فرشتگان ایران زمین» در مقابل ویروس کرونا و سایه های مرگی هستند که رژیم حاکم بر میهن مان گسترده و این چیزی است که مردم و تاریخ ایران هرگز فراموش نخواهند کرد.