مجاهد شهيد سعيد طيوري كه در سال1367در اوين حلق آويز شد، نوشته است:
«وقتي زيرشكنجه بودم، يكروز من را به شيوهٌ قپاني دستبند زدند و از پا آويزانم كردند. چشم بند هم داشتم و جايي را نمي ديدم. درد به شدت عذابم مي داد و نمي دانستم در آن حالت چه كنم؟ بازجويان من را به همان صورتي كه بودم رها كردند و از اتاق بيرون رفتند. ناگهان صداي افتادن چيزي را در اتاق شنيدم. از زير چشمبند نگاه كردم، خواهري جوان با پاهاي باندپيچي شده و مجروح در كنار اتاق شاهد شكنجهٌ من بود. او خودش به خاطر شدت شكنجه ها نمي توانست راه برود، اما بعد از اينكه فهميد بازجوها از اتاق رفته اند خودش را به زمين انداخت و كشان كشان خود را به من رساند و گفت: “ سنگيني ات را روي كمر من بگذار تا فشارت كمتر شود”. درست در همين حال بود كه بازجويان سررسيدند و به صورت وحشيانه يي به جان خواهر افتادند. من فقط صداي خواهر را مي شنيدم كه مي گفت: “بزن دژخيم! محكمتر بزن!”»
سعيد نوشته بود: «من از شدت درد بيهوش شدم و ديگر نفهميدم با آن خواهر چه كردند».
سيمين هژبر در بند311 بود. او را برای بازجویی برده و به شدت شکنجه کرده بودند. وقتی از بازجویی برگشت از او پرسیدیم: سيمين چطور بود؟ گفت بازجويي برايم مهم نبود، سخت تر اين بود كه فهميدم حميرا اشراق را گرفته اند. آن شب سيمين بخاطر درد زياد تا صبح نتوانست بخوابد. او از جمله پيشتازان فدا بود كه وقتي از اتاق شكنجه نيمه جاني به در مي برند، باز هم لحظه يي ازفكر دوستان ويارانشان و فداكاري و ايثار، دريغ نمي كنند.
سيمين هژبر متولد خرم آباد،دانش آموز دبيرستان، و دختربسيار شجاع و قهرماني بود كه درسال 1360(1981) در تهران، درحاليكه 19سال بيشتر نداشت تيرباران شد.
حمیرا اشراق نیز که تنها 19 سال داشت در حالیکه براثر شکنجه های طاقت فرسا توان راه رفتن نداشت، بر صندلی چرخدار به جوخه اعدام سپرده شد (متأسفانه عکسی از او در دسترس نیست)
گرفتن جشن تولد در زندان
شب تولد يكي از مادرها و دوتا از بچه هاي اتاق3 بود. از هر اتاقي دو نفر به نمايندگي بقيه رفته بودند. با اينكه چراغ خاموش بود، همه دور هم نشسته بوديم و يكي از بچه ها شعر مي خواند و چند تا از بچه ها با سوت آهنگي را مي زدند. يكدفعه در باز شد. راحله (از زنان پاسدار) جلو در سبز شد و شروع كرد به داد زدن كه: “به به، خوب جمع تون جمع است”.
طاهره ملكان بلافاصله جواب داد: “ولي تو كم نبودي”. يكي از مادرها گفت: “آه چرا آواز قطع شد؟” راحله گفت: “آخه من اومدم”. مادر گفت: “چقدر قدمت شوم بود”.
راحله به طعنه گفت: “ميخواين براتون چاي بيارم، شيريني بدون چاي فايده نداره”. طاهره جواب داد: “آخ واقعاً كه احتياج داريم ولي بگو داغ و بدون كافور باشه”. و همه خندیدند.
راحله خيلي عصباني بود. اتاق همچنان تاريك بود. كيكي كه درست كرده بودند به شكل يك پرنده بود. بردش جلو نور پنجره كه بهش نگاه كند.
طاهره پريد و آن را از دستش گرفت و گفت: “به اين راحتي نميذاريم پرش بدي، حالا حالاها با پرنده ها و كبوترها كار داريم”. مدتي بعد خود طاهره هم پر كشيد و رفت».
طاهره ملكان، متولد تهران، دانش آموز دبيرستان بود. او 23 سال داشت که اعدامش کردند.