هجرت معزي: تا شب تاریک زنان میهنم را برفروزم

مقاومت

در پس اين چهرة آرام، روحي عاصي نهفته است. روحي كه آرامش خود را در سعادت ديگران، جستجو كرده و مي كند.

هجرت معزی داستان خود را اینگونه روایت می کند:

از كودكي، به دنبال نشان دادن برابري ذهني و رفتاري با مردان بودم. برخلاف رسم و رسوم رايج در جامعة ما و بسياري جاهاي ديگر كه در آنها دخترها، عروسك بازي مي كنند و پسرها در كوچة های شهر، فوتبال، هيچگاه عروسك دست نگرفتم. دلم مي خواست جبري را كه همه به آن عادت داشتند، بشكنم و در روياهايم به دنبال دنيايي بودم كه ملاك ارزش گذاريش، جنسيت افراد نباشد.

كمي كه بزرگتر شدم، به عمد و با همين هدف در دانشگاه، رشته فيزيك هسته اي را انتخاب كردم و در آن قبول شدم. اما اين همة جواب مسئله نبود. وضعيت زنان و دختران در جامعه مرا به فكر و انديشة اقدامي جدي وا مي داشت.

دوستي داشتم به اسم ندا كه در فقر، به زندگي بسيار دردناكي كشانده شده بود، و چه بسيار مانند او در اطرافم. زنان دستفروش در گوشة خيابان، دختران خردسال گلفروش در ترافيك خودروها و آنها كه در زير پل ها، كارتن خوابي مي كردند. گاه آنقدر دلم از شرايط و مظلوميت اين دختران به درد مي آمد كه تنها آرزويم، دادن جان براي چنين نگاه هاي مظلومي مي شد.

در نهايت در يك روز زمستاني و سرد در بهمن 1385 تصميم به خروج از ايران و پيوستن به مقاومت گرفتم. مقاومت را در ملاء خانوادگي ام به خوبي مي شناختم. از كودكي، سرودها و سخنراني ها و نظرگاه هاي مقاومت در اطرافم نقل مي شد و از زبان بزرگترها، در موردشان بسيار شنيده بودم.

در زمستان كه  حرکت کردم، به مشكل بسته بودن مرزها برخوردم. رژيم مأموران خود را چيده بود و امكان عبور نمي داد. مجدداً بازگشتم و در بهار سال 86 بار ديگر، تصميم به حركت و تلاشي ديگر گرفتم. اين بار خوشبختانه توانستم از مرز، خود را به مقر اصلي مقاومت در اشرف برسانم.

به خوبي يادم هست كه شب قبل از حركت، پدرم[1] را ديدم. او فقط يك حرف داشت: «بدان كه در مسير پيوستن به مقاومت، نبايد راه بازگشت بر خود باقي بگذاري! بر انتخابت، جدي و مصمم باش! براي هميشه…»

و من، با چنين عزم جزمي، درب خانه را پشت سرم بستم و حركت آغاز كردم.

در اشرف، به واقع مانند ماهي اي بودم كه به آب رسيده باشد. يك باره با جمع بزرگي از زنان مواجه شدم كه همه، براي آرمان آزادي و برابري تلاش مي كردند. اينجا ديگر من ذره اي از يك اقيانوس عظيم بودم كه شايد هيچگاه تصورش را در روياهايم هم نمي كردم. آن روزها كه در كودكي، در دلم به دنبال شكستن جبر ارزش گذاري هاي عقب مانده و نابرابر جامعه مي گشتم، شمعي كوچك از اميد در دلم روشن بود. اما امروز اين زنان، مشعلي فروزان به دستم داده بودند تا شب تاريك زنان ميهنم را با آن روشن و فروزان كنم. مشعلي از اميد و زندگي حقيقي انساني.

[1] زندانی سیاسی مقاوم علی معزی در حال حاضر به رغم اینکه دوران حبس اش دو سال پیش به پایان رسیده، در زندان تهران بزرگ محبوس می باشد. او مبتلا به بیماری سرطان می باشد و از درمان و رسیدگیهای پزشکی محروم است. رژیم ایران با جعل اتهامات و پرونده سازی جدید علیه وی او را در زندان نگه داشته است. شرایط زندان تهران بزرگ بسیار غیرانسانی و زیر استانداردهای بین المللی است و زندانیان را وادار به کار اجباری می کنند.

خروج از نسخه موبایل